اشعار شب ششم - جضرت قاسم(ع)

اشعار شب ششم - جضرت قاسم(ع)

محمود ژولیده

من‌ رسول‌ حرمم‌ نامه‌ رسان‌ حسنم‌
پیك‌ لبیك‌ پدر، بلبل‌ شیرین‌ سخنم‌

نامه‌ دارم‌ ز پدر، دست‌ خط‌ خون‌ جگر
تا شوم‌ جای‌ پدر یار تو با جان‌ و تنم‌

پدرم‌ داده‌ چنین‌ بهر تو پیغام‌ سروش‌
كه‌ شود یار تو در كرب‌ و بلا یاسمنم‌

در فصاحت‌ چو حسن‌ گاه‌ شجاعت‌ چو حسین‌
رزم‌آموز اباالفضل‌، یلی‌ ممتحنم‌

بیقرار از سخن‌ خاطره‌آموز توأم‌
كه‌ هنوز اشك‌ فشان‌ از غم‌ بیت‌ الحزنم‌

دیگرم‌ طاقت‌ ماندن‌ به‌ حرم‌ نیست‌ عمو
در ره‌ پاك‌ تو آمادۀ خون‌ ریختنم‌

دست‌ از نصر ولا بر نكشم‌ واللّهِ
‌ نیستم‌ كودك‌ خیمه‌ كه‌ یلی‌ صف‌ شكنم‌

پهلوانم‌ من‌ و شاگرد علی‌ اكبر تو
كشتن‌ ازرِق شامی‌ ست‌ به‌ یك‌ تاختنم‌

بهتر آن‌ است‌ كفن‌ پوش‌ تو ای‌ یار شوم‌
ز رهت‌ دست‌ نگیرم‌، زرهم‌ شد كفنم‌

رنگ‌ و بوی‌ حسنی‌ دارم‌ و بر چهره‌ نقاب‌
زآن كه‌ آیینه خورشیدم‌ و مشك‌ ختنم‌

شمه‌ای‌ رزم‌ علی‌ وار نشان‌ باید داد
تا ببینند شِگرد عَلَم‌ انداختنم‌

گر چه‌ در حلقه‌ حصر سپه‌ كوفه‌ روم‌
نیست‌ خوفم‌ ز قتال‌، عاشق‌ جان‌ باختنم‌

ای‌ عمو زیر سم‌ اسب‌ اگر تن‌ دادم‌
نیتم‌ بود كه‌ قبل‌ از تو شود خُرد تنم‌

زیر شمشیر و سنان‌ در وسط‌ گرد و غبار
می‌درخشد تن‌ سرخم‌ كه‌ عقیق‌ یمنم‌

چه‌ امامی‌ چه‌ قیامی‌ چه‌ وداعی‌ چه‌ دمی‌
سر به‌ زانوی‌ پدر دارم‌ و رضوان‌ وطنم‌

 

*********************


محمود ژولیده

چون‌ گل‌ احمر لیلا ز بلا پرپر شد
سیزده‌ سالۀ‌ یوسف‌ به‌ عمو یاور شد

نامۀ‌ سبز حسن‌ سوخت‌ دل‌ سرخ‌ حسین‌
چشمش‌ از دیدن‌ سر خط ‌برادر تر شد

یوسف‌ یوسف‌ زهرا چو نقابش‌ برداشت‌
چشم‌ شمشیر زنان‌ خیره‌ بر آن‌ دلبر شد

در حرم‌ مورد تشویق‌ و به‌ میدان‌ مصاف‌
باعث‌ خیرگی‌ چشم‌ همه‌ لشگر شد

لشگر كوفه‌ ز رزمش‌ متحیر كه‌ چنین‌
شور رزمندگی‌ اش‌ زنده‌ كن‌ حیدر شد

گفت‌ داغش‌ به‌ دل‌ پیر و جوان‌ بگذارم‌
آن كه‌ در جنگ‌ شجاعان‌ یل‌ نام‌ آور شد

كشت‌ هفتاد سوار از پی‌ یك‌ حملۀ سخت‌
پهلوانان‌ عرب‌ را ز همه‌ برتر شد

محو شد طایفۀ‌ ازرِق شامی‌، ز یهود
گوئیا بار دگر فتح‌ از او خیبر شد

یا علی‌ ذكر لبش‌ بود كه‌ فرقش‌ بشكافت‌
سجدۀ‌ سرخ‌ ادا كرد و به پا محشر شد

سینه‌اش‌ خرد چو شد كرد صدا وا اماه!‌
زیر سم‌های‌ ستور سینه‌ زن‌ مادر شد

دست‌ و پا می‌زد و با درد عمو را می‌خواند
بر زمین‌ پا زدنش‌ چون‌ پسر هاجر شد

می‌درخشید رخش‌ چون كه‌ به‌ میدان‌ می‌رفت‌
پر ز خون‌ بود سرش‌ چون‌ بدنش‌ پرپر شد


*********************

محمد علی بیابانی
 
باز بوی بهار آمده است
سینه ها را قرار آمده است

چشمه جاری کرامت حق
از دل کوهسار آمده است

سفره دار مدینه را امشب
پسری گل عذار آمده است

که برای کریم آل عبا
سند افتخار آمده است

مژده بر نسل نوجوان بدهید
که به آن ها نگار آمده است

باز هم لطف حق عظیم آمد
پسر حضرت کریم آمد

تا که چشمان خویش وا می کرد
ملک از ذوق جان فدا می کرد

هرچه دل بود با خودش می برد
در مسیر خدا رها می کرد

حسن آنشب ز شوق تا خود صبح
به همه سائلان عطا میکرد

مادرش هم کنار گهواره
تا زمان سحر دعا می کرد

وقت خوابش برای لالایی
فقط عباس را صدا می کرد

هرکه در کوی عشق عازم شد
بخدا که گدای قاسم شد  

ما تو را از همان ازل دیدیم
چشم های تو را غزل دیدیم

کهکشان تو را رصد کردیم
قمر و زهره و زحل دیدیم

تا به میدان طف درخشیدی
روی لب های تو عسل دیدیم

در دل کار زار عاشورا
تا تو را گرم در جدل دیدیم . . .

. . . در سپیدی چشم های حسین
خاطرات یل جمل دیدیم

ضرب دست تو کار دشمن ساخت
ارزق شام را ز پا انداخت

پدرت گوشوار عرش خداست
مادر تو عروس آل عباست

طینتت نور و کوثر و یاس است
چون که مادربزرگ تو زهراست

نوه ی حیدری و این صفتت
ز شگرد نبرد تو پیداست

خوش به حالت که عمه ات زینب
و عمویت امام عاشوراست

قاسمی و پسر عموهایت
اکبر و اصغر و امام دعاست

در فرار از تو دشمن رذل است
چونکه استاد تو اباالفضل است

عشق از واژه های نابت بود
مبحث اصلی کتابت بود

سیزده ساله رهبر عشقی
کربلا اوج انقلابت بود

جانفدا کردنت به پای عمو
از دعاهای مستجابت بود

آن بلای عظیم عاشورا
نه قضا بلکه انتخابت بود

پای تو بر رکاب اگر نرسید
بال های ملک رکابت بود

فصل سرد مرا بهاری کن
مثل بابات سفره داری کن


*********************

یوسف رحیمی

رمضان است ماه صوم و صلات
ماه جود و کرامت و خیرات

خانهٔ‌ هر کسی کریم تر است
می شود کعبه، کعبهٔ‌ حاجات

در مدینه عجب هیاهویی است
درِ این خانه اکثر اوقات

ولی امشب قیامت دگری ست
که چنین جلوه گر شده برکات

حسن بن علی پدر شده است
نذر لبخند قاسمش صلوات

در جمال و جلال و یکتایی
آیه آیه تجلّی حسنات

زمزم و سلسبیل می‌ نوشند
از لبش جرعه جرعه آب حیات

چشم هایش بهشت اهل ولا
پلک هایش گشوده باب نجات

دست ابن الکریم می بخشد
به گدایش دوباره برگ برات

امشبی همسفر شدم با ماه
مقصدم کربلاست! بسم الله

در نگاهت فروغ توحید است
چشم هایت دو چشمه خورشید است

هر نگاه پر از صلابت تو
در حرم روشنای امید است

با تماشای قامتت، ارباب
پدرت را کنار خود دیده است

کوه عزم و اراده ای قاسم!
در دلت شور عشق، جاوید است

نورِ حُسن و حماسهٔ‌ مولا
بر قد و قامت تو تابیده ست

دمی از رخ نقاب را بردار
پردهٔ‌ آفتاب را بردار  

مشق کردی خروش ایمان را
این شکوه بدون پایان را

آفریدی میانهٔ‌ میدان
رزم مولایی نمایان را

پسر تکسوار صبح جمل
زیر و رو کرده ای تو میدان را

صد چو أزرق غبار یک قدمت
بنگر این لشکر گریزان را

تیغ اگر بر کشی شبیه عمو
به لجام آوری تو طوفان را

قامت تو اگر چه بی زره است
تیغت آن ابروانِ پر گره است

کام خشکت پر از عسل شده است
چشم تو چشمهٔ‌ غزل شده است

شیوه های نبرد حیدری ‌ات
طرحی از عرصهٔ‌ جمل شده است

مادرت «إن یکاد» می خواند
پسر مجتبی چه یل شده است

شوق پرواز را همه دیدند
در نگاهی که بی بدل شده است

در هوای امام لب تشنه
جان فشانی تو مَثَل شده است

از ازل با خدات یک دله ای
تا وصالش نمانده فاصله ای

راوی داغ تو نسیم شده
پیکرت دشت یا کریم شده

بیکران است وسعت قلبت
داغ هایت اگر عظیم شده

چیزی از پیکرت نمانده دگر
بسکه دلجویی از یتیم شده

همه با اسب های تازه نفس!
چقَدَر دشمنت رحیم شده!

اتفاقات تازه ای افتاد
نعل هم آمده سهیم شده

پیکرت در غبارها گم شد
در میان سوارها گم شد 
 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







موضوعات مرتبط: شب ششم محرم

برچسب‌ها: اشعار شب ششم - جضرت قاسم(ع)
[ 29 / 8 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]